داستان کوتاه آموزنده2

11 اسفند 1398

پس از درگذشت پدر، پسر مادرش را به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد.
یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است!
پس باشتاب رفت، تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.

از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی تا برایت انجام دهم؟
مادر گفت: از تو درخواست آخری دارم. می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم!!
فرزند با تعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست میکنی؟
و قبلا به من گلایه نکردی!!..
مادر پاسخ داد: بله فرزندم. من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم و عادت کردم. ولی می ترسم که وقتی فرزندانت تو را در پیری به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی!

داستان کوتاه آموزنده

11 اسفند 1398

يك مرد قوزي بود كه خيلي غصه مي‌خورد چرا قوز دارد؟
يك شب مهتابي از خواب بيدار شد، خيال كرد سحر شده، بلند شد رفت حمام.
از بیرون حمام كه رد شد، صداي ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو.
وارد گرمخانه كه شد، ديد جماعتي بزن و بكوب دارند و مثل اينكه عروسي داشته باشند، مي‌زنند و مي‌رقصند. او هم بنا كرد به آواز خواندن و رقصيدن و خوشحالي كردن.
در ضمن اينكه مي‌رقصيد، ديد پاهاي آنها سم دارد!! آن وقت بود فهميد كه آنها "از ما بهتران" هستند!!
اگرچه خيلي ترسيد، اما خودش را به خدا سپرد و به روي آنها هم نياورد.

از ما بهتران هم كه داشتند مي‌زدند و مي‌رقصيدند، فهميدند كه او از خودشان نيست ولي از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند.

فردا، رفيقش كه او هم قوزي بود، از او پرسيد: «تو چكار كردي كه قوزت صاف شد؟»
او هم ماوقع آن شب را تعريف كرد.

چند شب بعد، رفيقش رفت حمام. ديد باز حضرات آنجا جمع شده‌اند. خيال كرد كه همين كه برقصد، از ما بهتران خوششان مي‌آيد.
وقتي كه او شروع كرد به رقصيدن و آواز خواندن و خوشحالي كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند، اوقاتشان تلخ شد!!
برای تنبیه او که در عزای آنها می رقصد، قوز آن بابا را آوردند، گذاشتند بالاي قوزش!! آن وقت بود كه آن مرد فهميد که كار بي‌موردی كرده و گفت: «اي واي ديدي كه چه به روزم شد ـ قوزي بالاي قوزم شد!»

هنگامي كه يك نفر گرفتار مصيبتي شده و روي ندانم كاري مصيبت تازه‌اي هم براي خودش فراهم مي‌كند، اين مثل را مي‌گويند.
شبي گوژپشتي به حمام شد
عروسي جن ديد و گلفام شد
برقصيد و خنديد و خنداندشان
به شادي به نام نكو خواندشان
ورا جنيان دوست پنداشتند
ز پشت وي آن گوژ برداشتند
دگر گوژپشتي چو اين را شنيد
شبي سوي حمام جني دويد
در آن شب عزيزي زجن مرده بود
كه هر يك ز اهلش دل افسرده بود
در آن بزم ماتم كه بد جاي غم
نهاد آن نگونبخت شادان قدم
ندانسته رقصيد داراي قوز
نهادند قوزيش بالاي قوز
خردمند هر كار بر جا كند
خر است آنكه هر كار هر جا كند!!

به پروفسورا خوش آمديد

11 اسفند 1398
با سلام و احترام خدمت شما استاد گرامی،

پیوستن شما را به وب سایت پروفسورا خوش آمد می‌گوئیم.

شما میتوانید برای آشنایی بیشتر با خدمات سایت به آدرس های زیر مراجعه كنید:

- راهنمای کار با سیستم
- اخبار و اطلاعیه های سایت

در صورت بروز هر گونه مشكل در استفاده از خدمات سایت می توانید با پست الكترونیكی زير تماس حاصل فرمائيد:

[email protected]


با تشكر، مدیریت پروفسورا
خطا ...
آدرس ایمیل وارد شده نامعتبر است.
متوجه شدم